تبعیت احسن(2) - انسان شناسی 7

 

خلاصه جلسه هفتم«تبعیت احسن» 16 اردیبهشت 1392

 در حدیثی که در جلسات قبل، از حضرت علی(علیه‌السلام) خواندیم، آمده بود: یکی از مراتب نفس، نفس حیوانی است که پنج قوه‌ی سامعه، باصره، شامّه، ذائقه و لامسه و دو خاصیت رضا و غضب دارد و جایگاهش قلب است. این رتبه، همان روح بخاری است که گفتیم واسطه‌ی ارتباط نفس و جسم است و بین این دو، هماهنگی برقرار می‌کند تا ما به تجرد برسیم.

این روح در دیدگاه أطبّا، بخار لطیفی است که از حرارت خون حیوانی در قلب، پدید می‌آید؛ ولی در حقیقت، تجلی نفس ناطقه برای انشای بدن در دنیا، برزخ و قیامت است و اینکه ما پذیرش عالم معنا را داشته باشیم یا در عالم ماده اسیر شویم، از یک جهت، ارتباط مستقیم با روح بخاری دارد. برای همین است که در معارف اسلامی، تغذیه، جایگاه مهمی دارد. همچنین در معیارهای انتخاب همسر، آداب زناشویی، حاملگی و شیردهی و نیز ضرورت کسب روزی حلال، به مسائلی که در تکوّن فرزند نقش دارد، توجه بسیار شده است.

همه‌ی این‌ها برای چیست؟ برای اینکه نفس ناطقه با امتزاج عناصر طبیعت و تشکیل نطفه - که در اثر تغذیه و ازدواج، صورت می‌گیرد- به تدریج، بدن را می‌سازد و بعد، ثقل ماده را رو به تجرد می‌کشاند. به بیان دیگر، انسان، جسمانیةالحدوث است و باید به روحانیةالبقا برسد؛ لذا هر چه در بُعد جسمی و حیوانی متعادل‌تر باشد، راحت‌تر حقایق معنا را دریافت می‌کند و رو به تجرد می‌رود. انسان در اثر تعادل مزاج، حتی به جایی می‌رسد که بوی غذای حرام، منظره‌ی حرام، صدای حرام و... را به راحتی تشخیص می‌دهد و از آن اجتناب می‌کند؛ نه اینکه جسمش بفهمد، بلکه نفس لوّامه‌اش فعال می‌شود و تشخیص می‌دهد.

بر این اساس باید گفت که بسیاری از افعال و اخلاق ناپسند ما، به خاطر خرابی مزاجمان است، نه به خاطر مشکلات اعتقادی! در واقع اغلب مؤمنین و محبین اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به دلیل نور عشق و ولایت در وجودشان، از نظر اعتقادی، برای رسیدن به کمال، مشکلی ندارند. پس اگر نمی‌رسند، از آن روست که مزاجشان نامتعادل شده و آن اعتقادات زیبا نمی‌تواند از این مزاج، ظهور کند.

البته این، عذر موجّهی برای ما نیست. بلکه ما وظیفه داریم خطاهای خود را بررسی کنیم، تا اگر مشکلمان در اعتقاد بود، دنبال انس با قرآن و معرفت بیشتر و عمیق‌تر برویم و وجودمان را آماده‌تر کنیم؛ اگر هم مشکل از مزاجمان است، بکوشیم در حدّ توان، با استفاده از مواد طبیعی و اصلاح عادات غذایی و روش‌های زندگی، مزاج خود را متعادل کنیم. آن وقت خواهیم دید که ظهور گناهان و رذایل اخلاقی در ما کمتر خواهد شد.

اما متأسفانه امروز در اثر حاکمیت شوم مدرنیته‌ی غرب، غذا، هوا و تمام زندگی ما از حالت طبیعی خارج شده است. مصنوعی و ناسالم شدن غذاها، شیوع روش‌های غلط پخت، غذاهای کنسروی، فریزری و فست‌فودها، استفاده از وسایل برقی برای انجام بیشتر کارها، کم شدن فعالیت‌های صحیح بدنی، خطرات جدید و نگرانی‌ها و سردرگمی‌های کاذب، همه و همه سبب شده که تعادل مزاج‌ها به هم بخورد و ثقل ماده در افراد، بیشتر شود. انواع بیماری‌های جسمی و روانی نیز شیوع پیدا کرده است.

همان طور که در جلسات قبل گفتیم، علت تامّه برای رسیدن به کمال، فطرت خود انسان است که به اسماء الهی تعلیم داده شده؛ اما پدر و مادر، محیط و معاشر، و مزاج انسان نیز در ظهور فطرت و اسماء، مؤثرند. لذا تمام شئون زندگی طبیعی از تغذیه گرفته تا لباس‌ها و رنگ‌ها و صداها، در روند حرکت او تأثیر می‌گذارند. پس فکر نکنیم تغذیه، فقط سیر شدن شکم است و هر چه جلویمان بود، باید بخوریم! بلکه مؤمن باید در تغذیه‌ی خود، دقت کند و مراقب باشد که آنچه را برای تعادل مزاجش مفید است، انتخاب کند و بخورد.

دقت کنید؛ ظهور قسط و عدل مهدوی، در راه است؛ اما این عدل را کسی می‌تواند تحمل کند، که خودش به تعادل نسبی رسیده باشد. وگرنه شور و اشتیاق را، مردم کوفه هم داشتند که به اصرار، از حضرت علی(علیه‌السلام) خواستند خلافت را به دست گیرد، اما وقتی پذیرفت، نتوانستند عدل او را تحمل کنند!

گفتیم طبق روایت مراتب نفس، جایگاه این رتبه که از آن صحبت می‌کنیم، قلب است. در واقع قلب، لوح نفس است و آنچه نفس از عقل و روح می‌گیرد، در قلب تعین پیدا می‌کند. پس اگر بارها گفته‌ایم که ما نه جسمیم، نه روح، بلکه نفسیم، منظور، این رتبه از نفس، یا بهتر بگوییم، قلب است. ما نه دست و پاییم، نه چشم و گوش، نه همسر و مادر، نه دختر و خواهر، نه معلم و رئیس، نه دکتر و مهندس و نه هیچ چیز دیگر؛ ما قلبیم و اگر این قلب سالم و الهی باشد، تمام آن شئون و عناوین، الهی می‌شود و سر جای خود خواهد بود؛ اما اگر قلب فاسد شد، سایر شئون نیز فاسد می‌شود.

قلبی که در سعه و سلامت، هم‌افق با موجودات مجرد شد، همان می‌شود که در روایت فرموده‌اند:

"وَ إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ، لَأشَدُّ اتِّصَالاً بِرُوحِ اللهِ، مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا."[1]

یعنی چنین قلبی، علم، قدرت، عفو و همه‌ی صفات خدا را دارد؛ چون در نهایت قرب و نزدیکی به خداست. لذا با کمترین ضرر، به هم نمی‌ریزد و با کمترین نفع هم آرام نمی‌شود. بر خلاف ما که به اندک ادباری از دنیا، قلبمان به هم می‌ریزد و به اندک اقبالی، آرامش می‌گیرد. مثل کودکی که اگر یک گوشه از اسباب‌بازی‌هایش خراب شود، گریه می‌کند و همین که درست شد، خوشحال می‌شود؛ انگار تمام هستی را به او داده‌اند! اما یک خانم یا آقای به بلوغ رسیده، این طور نیست. دنیا هم به فرموده‌ی خداوند، لهو و لعب است[2]، یعنی بازی و سرگرمی. پس اگر ما محور حبّ و بغضمان دنیاست و با به هم ریختن یک قطعه از پازل‌های ازواج و اولاد و اموال و مقام و...، به هم می‌ریزیم، معنی‌اش این است که به بلوغ انسانی نرسیده‌ایم؛ و انسان نابالغ، در حیطه‌ی رحمت خاص خدا، جایی ندارد. مثل اینکه آن کودک، هنوز قابلیت تکلیف را پیدا نکرده و مخاطب خدا قرار نمی‌گیرد!

به هر حال طبق روایت فوق، مؤمن کسی است که قلبش کاملاً به خدا نزدیک باشد. در واقع ایمان، مجرّد علم به چیزی نیست؛ بلکه آن علمی است که باور قلبی شود و صورت نفسانی پیدا کند؛ یعنی با روح و خون انسان، عجین گردد. به عنوان مثال، وقتی ما اعتقاد داریم که خدا عفُوّ است، باید خودمان هم عفُوّ شویم؛ آن وقت است که حقیقتاً به خدای عفُوّ، ایمان آورده‌ایم.

وگرنه ما می‌بینیم مثلاً با اینکه علم داریم به اینکه محتاجیم و می‌دانیم خداوند، عالِم به احتیاج ما و قادر بر رفع آن است و هرگز هم بخلی ندارد، اما باز توکل نداریم و در مشکلات، آرام نیستیم؛ چرا؟ چون ایمان نداریم و علممان معلومِ جانمان نشده؛ یعنی ذهنمان پذیرفته، اما قلبمان باور نکرده است!

آری؛ وجود ما، ظرف اسماء الهی است و ما باید این ظرف را بشکنیم، تا یک‌پارچه، مظروف ظهور پیدا کند. البته مسلّماً شکستن ظرف، به معنای خودکشی نیست! بلکه یعنی "خود" را چنان کنار بزنیم که هیچ مانع و حجابی در برابر آنچه در درونمان هست، نباشد و اسماء الهی، کاملاً به عینیت برسند.

انسانی که به اینجا رسید، دیگر مظهر نیست، عین حضور است و صادرات و وارداتش نور می‌شود؛ و وقتی عین حضور شد، دیگر آنجا که می‌گوید: "إِيَّاكَ نَعْبُدُ"، نمی‌تواند هیچ غیری در قلبش باشد و یا نگرانی یا خوش‌حالی غیر را داشته باشد.

صفت دیگر قلب مؤمن، این است که: "إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ"[3]؛ یعنی با ذکر خدا، به تپش می‌افتد، انگار معشوقش را دیده است. ولی ما صبح تا شب، تسبیح به دست، ذکر می‌گوییم و نماز می‌خوانیم، اما قلبمان در مطبخ و مَبرز، سیر می‌کند! حال ببینیم که آیا قلب ما، مؤمن هست یا نه!

نتیجه، آنکه قلب به منزله‌ی آیینه‌ی دورویی است که یک روی آن به عالم غیب است و صوَر غیبی و اسمائی در آن منعکس می‌شود؛ و روی دیگرش به عالم مُلک و شهادت است که صوَر دنیایی را منعکس می‌کند. لذا آن کس که همّ و غم‌اش منحصر در دنیا شد و غرق در لذت‌های بطن و فرج و شهوت و غضب گشت، قلبش دچار تخیّلات باطل و اوهام ظلمانی می‌شود و در برابر دنیا، ذلیل و احتیاجش به آن، زیاد می‌گردد. اما بنده‌ای که توجّه قلبش به سوی حقّ و ملکوت اعلی است، سراسر وجودش را نور حق فرا می‌گیرد و به چنان غنایی می‌رسد که اگر مُلک سلیمان را هم به او بدهند، برایش به پشیزی نمی‌ارزد؛ چنان‌که اگر مثل حضرت یوسف، به زندان هم بیفتد، قلبش تکان نمی‌خورد.

 


[1]- الكافی، ج2، ص166 : و همانا اتصال روح مؤمن به روح خدا، شدیدتر است از اتصال شعاع خورشید به خورشید.

[2]- سوره محمد(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)، آیه 36 : "إنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ".

[3]- سوره انفال، آیه 2 : همانا مؤمنین، فقط کسانی هستند که هر گاه یاد خدا شود، دل‌هایشان بلرزد و بترسد.

 



نظرات کاربران

//